چرا نباید خودکشی کنیم؟

۷:۲۱ ب.ظ ۲۵/مهر/۱۴۰۰

تا ندانیم چرا نباید خودکشی کنیم، نمی‌دانیم چرا باید زندگی کنیم.
امروز این جمله از رضا بابایی دوباره نظرم را جلب کرد. دوباره و چندباره خواندمش. وقتی اسم خودکشی می‌آید، نظر هر کسی به پایان جلب می‌شود. پایان قصه‌ی زندگی آدمی که از روی اجبار و غیرارادی نیست. بلکه پایانی ارادی و از سرِ انتخاب است.

امروز به این فکر می‌کردم که ـ طبق «نظریه‌ی انتخاب» از ویلیام گلسرـ اگر ما به عنوان انسان قادر به انتخاب‌های گوناگون در طول زندگی هستیم، اما در قسمت ابتدایی زندگی این اختیار از ما سلب شده است. یکی این‌که هیچ‌کس از ما نمی‌پرسد: «آیا دوست داری به دنیا بیایی و به این کره‌ی خاکی قدم بگذاری یا نه؟» و دوم اینکه هیچ‌کس از ما نمی‌پرسد: «دلت می‌خواهد پدر و مادرت چه کسانی باشند و در چه خانواده‌ای به دنیا بیایی؟» مسیری شروع می‌شود که با نظر خودت و با انتخاب خودت نیست. مثل آنکه دستی نامرئی تو را در کانال زندگی بیندازد و بگوید برو. از حالا به بعد آزادی. خودت هستی و انتخاب‌هایی که تو را و زندگی تو را می‌سازند. به هر حال اشرف مخلوقاتی و سرآمد موجودات زنده‌ی دیگر! انتخاب می‌کنی. از سر دانایی یا جهل. می‌دانی که با هر انتخاب امکان هزاران انتخاب دیگر از تو سلب می‌شود. آیا همین خودش حسرت‌زا نیست! اما چاره‌ای جز انتخاب نداری. زمان با سرعت می‌گذرد و به عنوان یک موجود فانی درک می‌کنی که بلاخره به تاریخ انقضایت چیزی باقی نمانده است. هر چند که همین غیرقابل پیش‌بینی بودنِ مرگ خودش رنجِ دیگری است. هر چه سن‌ات بالاتر می‌رود، هر چقدر هم که در انتخاب‌هایت بهتر و غنی‌تر عمل کرده باشی اما چشم باز می‌کنی و می‌بینی همیشه میان فهم دو مفهوم زندگی و مرگ با خودت دست به گریبان بوده‌ای. بارها از خودت می‌پرسی چرا باید زندگی ‌کنم؟ به مرگ می‌اندیشی. و جالب این‌که حالا مرگ می‌تواند یک انتخاب باشد. زمانش و چگونگی‌اش را خودت می‌توانی رقم بزنی.

نمی‌دانم آیا در میان انسان‌ها کسی زاده شده است که در سرتاسر زندگی‌اش به این مفاهیم نیندیشیده باشد؟ همیشه مرگ را چون پیچکی تصور کرده‌ام که دور تنه‌ و شاخ و برگ درخت زندگی پیچ و تاب خورده است و یا برعکس. مگر زندگی بی‌مرگ مفهومی دارد؟ و بعد از خود پرسیده‌ام اگر خود قادر به انتخاب تولد و زندگی نبوده‌ایم آیا انصاف نیست قادر به انتخاب زمان و چگونگی مرگ باشیم؟ اما همیشه نیرویی آدم را عقب می‌کشد. دست را نگه می‌دارد. ذهن را کند می‌کند. تأمل بر مفهوم زندگی را کِش می‌دهد و زمان می‌خرد. انگار حالا که آمده است گریزی ندارد جز این‌که دنبال دلیل یا دلایل محکمی برای ادامه‌ی زندگی‌اش بگردد. که اگر آنها را بیابد دلایل مستحکمی برای خاتمه ندادن به خودش خواهد یافت.

گاهی در جلسات مصاحبه با مراجعی که قصد خودکشی داشته یا دارد از او میپرسیم: «چه دلایلی داشته که تا به حال خودش را نکشته است؟» و وقتی در فکر فرو می‌رود و تنها به یک دلیل، به یک دلیل، هر چند کوچک اشاره می‌کند، همان را می‌گیریم و به عنوان معنا و دلیل مهمی برای ادامه‌ی زندگی بسط و پرورشش می‌دهیم به مرور دلایل دیگری هم رو می‌آید و امکان دارد مفهوم زندگی برای مراجع تغییر شکل بدهد.
شاید به واقع همین درست باشد. یعنی به جای این‌که از سر ماجرا شروع کنیم، برای یافتنِ معنا، لازم باشد از پایان به آغاز برسیم. و از خود بپرسیم چرا نباید خودکشی کنم؟ جواب‌هایی که این انتخاب آزاد را کنار می‌گذارد می‌تواند همان جواب‌هایی باشد که انتخاب زندگی را برمی‌گزیند. شاید همین اصل باشد که اجبار اولیه‌ی زندگی برای تولد و نوع خانواده را توجیه می‌کند. حالا که اجباری برای ادامه نیست و می‌توان با اختیار تام و تمام، تمامِ آن اجبار اولیه را در هم شکست، فرد با جواب به این سؤال که «چرا نباید خودکشی کند» قادر است زندگی دوباره‌ای را شروع ‌کند. اما این‌بار نه از سر اجبار بلکه از سرِ اختیار و انتخاب.

2 پاسخ به “چرا نباید خودکشی کنیم؟”

  1. Avatar آریانا لطفی گفت:

    خیلی متن قشنگی بود🥺 خودم همیشه همین سوالات برام مطرح می‌شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز