بیداری

ساعت شنی را برمیگرداند.
پژواک جیغ نوزاد در حصار شیشهای میپیچد.
زمان آغاز میشود.
روزها پرشتاب از پی هم میدوند.
زمان از نوزاد بالا میرود.
به کودک میپیچد.
نوجوان را سخت در آغوش میکشد.
با جوان میخوابد.
به عمق میانسال رسوخ میکند.
و در پیر تهنشین میشود.
نفس پایین میرود.
پایین میرود.
پایین میرود.
و با فشار آهی سرد قاب شیشهای ترک بر میدارد.
پیر از حصار رها میشود.
ساعت شنی را بر میگرداند.
پژواک جیغ نوزادی دیگر در فضای بسته میپیچد.
پیر بیآنکه صدایی بشنود،
به خواب آشفته میاندیشد که خاطرش نیست در کدام نیمهشب زندگیاش دیده است.