دو نگاهِ متفاوت

دیشب در حین خواندن رمان مواجهه با مرگ از براین مگی، جایی که دیگر داشت حوصلهام از دستِ اضافهگوییهای نویسنده سر میرفت، به عبارات درخشانی رسیدم:
«مسئلهی مهم در اینجا تفاوتی است که بین یونگ و فروید وجود دارد.
فروید از توهم بیزار بود. به نظرش آدم عاقل و بالغ نباید توهم داشته باشد. تنها چیزی که تو این دنیا ارزش دارد، این است که آدم دنبال حقیقت باشد و سعی کند در پرتوِ حقیقت زندگی کند، و چون اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ هم نداشت، آدم بدبینی شده بود. رواقی شده بود. معتقد بود وضع بشر فاجعه است.
ولی یونگ، برعکس. معتقد بود مهمترین چیز برای بشر این است که از زندگی لذت ببرد. شادمانی و تندرستی و خشنودی. بنابراین فروید در مواجهه با اعتقادات دینی یا هر قسم اعتقادات دیگری از این قبیل، اولین سؤالش این بود که: اینها حقیقت دارد؟ چون اگر حقیقت ندارد، باید بیندازمشان دور. ولی یونگ میپرسید: آیا اینها کیفیت زندگی مرا بهتر میکند؟ باعث میشود عملکرد انسانی بهتری داشته باشم؟ از ترس و دلهره و اضطراب نجات پیدا کنم؟ اگر جواب مثبت است، پس بهتر است اینها را داشته باشم.
دو نوع نگرش متفاوت به زندگی که اعتقاد به هر یک آدم متفاوت و زندگی متفاوت میسازد.
در میان کارهای روزمرهی امروز فقط به این فکر میکردم که در واقعیت کدام نگرش در من غالبتر است اما در اصل دلم میخواهد به کدام نگرش نزدیکتر باشم؟
شما خود را در کدام نگرش باز مییابید اما دلتان میخواهد به کدامیک نزدیکتر باشید؟ چرا؟
من دیدگاهم به دیدگاه فروید گرایش دارد و زمانی که حقیقتی هویدا می شود، احساس می کنم نیرویی از معنویت در درونم جریان می یابد. مثل زمانی که کتابی می خوانم که من را با حقایقی مواجه می کند، احساس می کنم روانم آرام گرفته و غنا بخشیده. سپاس از مطلب خوبتان.
سلام. وقتتون خوش. ممنون از شما که خواندید و دیدگاهتان را به اشتراک گذاشتید.