بیمار خاموش

کتاب بیمار خاموش اولین اثر الکس مایکلیدس به عنوان رمان است.
الکس مایکلیدس یک نویسندهی بریتانیایی ـ قبرسی است. او قبل از انتشار این رمان به فیلمنامهنویسی مشغول بوده است. الکس در مصاحبهای با ترجمه «زهرا نوروزی» اشاره میکند که: «صادقانه بگویم آخرین راه چاره بود. داشتم از نوشتن دست میکشیدم. سالها به عنوان فیلمنامهنویس تلاش کردم و هرگز موفق نبودم. اکنون شک دارم که شاید یک داستاننویس بودهام نه فیلمنامهنویس.»
این رمان بلافاصله بعد از انتشار، در صدر پرفروشهای نیویورک تایمز و سایر فهرستهای معتبر قرار گرفت و هفتههای زیادی در رتبه یک فروش باقی ماند.
مهمترین ویژگی رمان محتوای روانشناختی آن است که با حالتی معماگونه و جنایی و رازآلود آمیخته است.
رمان در عین داستانپردازی استادانه به تسلط نویسندهاش بر تحلیلهای درست روانشناختی اشاره میکند.
رمان با یک جملهی میخکوبکننده آغاز میشود: «آلیسیا برنسون سی و سه ساله شوهرش را کشت.»
آلیسیا نقاش و گابریل عکاس هفت سال زندگی مشترک داشتند. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه یک شب آلیسیا پنج بار به صورت شوهرش شلیک میکند و از آن به بعد دیگر حرف نمیزند. پس از اقدام آلیسیا قیمت تابلوهای نقاشیاش اوج میگیرد اما همه او را متهم میکنند.
آلیسیا به علت تشخیص دیوانگی از دادگاه به یک آسایشگاه روانی«گراو» انتقال داده میشود.
به موازات داستان آلیسیا، داستان تئو فیبر درمانگری که میکوشد تا زبان آلیسیا را باز کند روایت میشود. درمانگری که از دوران کودکی و رنجهایی که در خانواده و از طرف پدرش بر او تحمیل شده سخن میراند. تا آنجا که حتی اقدام به خودکشیاش بینتیجه میماند و دورههای درمانیاش را از زمان دانشجویی پی میگیرد.
در ابتدا راوی خودش را نشان نمیدهد. و از فصل سه خواننده متوجه میشود که راوی همان تئو فیبر درمانگر است. کسی که برخلاف بقیه مردم بعد از شش سال آلیسیا را فراموش نکرده و وقتی آگهی نیازمندیها را میبیند آمادۀ مصاحبه شغلی و پیوستن به گراو میشود.
در طی داستان رفته رفته داستان خودش را نیز در کنار آلیسیا روایت میکند.
در فصلهایی از کتاب داستان با یادداشتهای آلیسیا و از زبان او روایت میشود. یادداشتهایی که بعداً خواننده در مییابد از دفتر خاطرات او است و به درمانگرش یعنی تئو داده است.
تئو فیبر مصرانه تلاش میکند تا دلیل صحبت نکردن آلیسیا را بفهمد و در حین این پیگیری و تلاشها پایِ شخصیتهای دیگری مثل برادر گابریل، دوست آلیسیا، رواندرمانگران گراو و به خصوص یکی از درمانگران که قبلاً به صورت خصوصی و غیرقانونی و به درخواست گابریل، درمانگر آلیسیا بوده و نیز همسر خود تئو، به میان میآید. شخصیتهایی که هر کدام به صورت مستقیم یا غیرمستقیم ذهن خواننده را نسبت به دلیل قتل گابریل مشغول میدارد و خواننده را مدام به میان حدس و گمانهای مختلف پرتاب میکند.
نویسنده در پی پیگیریهای درمانگر تحلیلهای روانشناختی دقیق و قابل توجهی از زندگی آلیسیا و نیز خود درمانگر به عنوان راوی ارائه میدهد. به گونهای که پازل پر رمز و رازی تکهتکه و با ظرافت در ذهن خواننده کامل میشود. اما نویسنده خلاقانه و بسیار ظریف توانسته ذهن خواننده را به هر سمت و سویی سوق دهد به جز آنچه در صفحات آخر کتاب پیش میآید.
جایی که خواننده نمیتواند آخرین تکهی پازل را بیابد و در نهایت با فاش شدن آن یکه میخورد. چون به هیچ وجه در طی خواندنِ داستان احتمال آنچه اتفاق افتاده یعنی همان آخرین قطعهی پازل را نمیداده است. این همان اوج جذابیت داستان میباشد. غافلگیری خواننده و اعتراف به هوشمندی نویسنده.
پایانی شگفتآور که وقتی کتاب تمام میشود ممکن است تا روزها شخصیتها در ذهن خواننده رفت و آمد داشته باشند.
میزان جذابیت رمان به اندازهای است که قادر است خواننده را یک نفس به دنبال خود بکشاند.
تعلیقهای زیاد، لو نرفتن پایان داستان تا آخر، پرماجرا بودن، نحوهی روایت داستان، تحلیلهای روانکاوانه، پایانبندی غیر قابل پیشبینی، رازآلود بودن فضاهای ساخته شده در داستان، تصویرسازیهای قوی، تحلیل علت روانشناختی قتل، گریز به گذشته، باورپذیری داستان و نیز ترجمهی خوانا و روان را میتوان از نقاط مثبت رمان برشمرد.
تأکید بر مسائل روانشناختی در مضمون داستان و تحلیلهای قوی، رمان را از یک اثر صرفِ جنایی و سرگرمکننده دور داشته است و این خود یکی از نقاط قوی و مثبت رمان بوده که بر جذابیتش نیز افزوده است.