از داستاهای مینیمالیستی چه میدانید؟

کتاب «ریختشناسی داستانهای مینیمالیستی» اثر محمدجواد جزینی یکی از فعالان و مدرسان مطرح در زمینۀ ادبیات داستانی است. از ایشان کتابها و مقالات بسیاری در زمینۀ ادبیات داستانی منتشر شده است. طراح استاندارد مهارتی داستاننویسی و مدیر نخستین هنرستان داستاننویسی ایران بوده است. و نیز نخستین مدرسۀ مجازی داستانینویسی ایران را در سال ۱۳۹۰ راهاندازی کرده است.
کتاب حاضر با نقلی از آنتوان چخوف شروع میشود:
«از پرندهای پرسیدند: «چرا این آوازی که میخوانی و چهچههای که میزنی، اینهمه کوتاه کوتاه و بریده بریده است؟ یعنی نفسش را نداری؟»
پرنده گفت: «آخر من آوازهای خیلی زیادی دارم که بخوانم و دلم میخواهد که همۀ آنها را بخوانم، این است که ناچارم تکهتکه و کوتاه کوتاه بخوانم.»
در مقدمه میخوانیم: «داستان مینیمالیستی را «اتم شکافتهشدۀ داستان کوتاه» نامیدهاند. با شعار اساسیِ «کم هم زیاد است.»
مینیمالیست یک جریان انتقادی هنری بود که علیه «ماکسی مالیستها» سامان گرفت.
تحلیلگران ادبی برای شرح پیدایش جریان مینیمالیستی به بحران اقتصادی و خصوصن بحران انرژی و مسئلۀ مبارزۀ عمومی در مصرف انرژی (تولید ماشینهای کممصرف، ساخت خانههای کوچک و…)، همچنین به زوال ملی مطالعه در مقابل رسانههای جدید (سینما و تلویزیون) و نوعی سرخوردگی فلسفی اشاره کردهاند.»
نویسنده در فصل اول به ریختشناسی داستانهای مینیمالیستی میپردازد و جریان شکلگیری این نوع از داستانها را بررسی میکند. از «ادگار آلنپو» و نخستین جستار تئوریکش دربارۀ داستانکوتاه -در تعریف داستان کوتاه- مینویسد و متذکر میشود گروهی از منتقدان ادبیات داستانی این مقالۀ ادگار آلنپو را نخستین «بیانیۀ غیررسمی مینیمالیستها» به شمار آوردهاند.
سپس از دیگر نویسندگان مؤثر در شکلگیری داستانهای مینیمالیستی نام میبرد. از جمله «آنتوان چخوف» با ابداع صورتی از داستان کوتاه که در آن برشی از زندگی روایت میشود و «ارنست همینگوی» با داستانهای کوتاهش که در حداقل توصیف و گفتگو سامان پذیرفته و با سادهترین زبان طرح بدون پیچیدگی خود را بیان کرده است.
پس از ارائۀ تعریفهای مختلف نویسندگان از داستان مینیمالیستی مهمترین خصیصههای داستانهای مینیمالیستی را بر میشمرد:
* از داستانهای کوتاه، کوتاهتر است.
* طرحی ساده، سرراست و خطی دارد.
* زمان و مکان محدودی دارد.
* زبانی شفاف و ساده دارد.
*به عنصر گفتگو تکیه دارد.
*جوهرۀ قصه پررنگ است.
*درونمایۀ حسی دارد.
*شخصیتهای کمی دارد.
در ادامه نمونهی ایرانی از داستان مینیمالیستی را میخوانیم.
این داستان از کتاب «کسی برای قاطر مرده گریه نمیکند» نوشتۀ محمدجواد جزینی است.
همیشه هوا همین طورهاست
مرد وقتی میخواست روی نیمکت نزدیک دریاچۀ پارک بنشیند، به زن گفت: «میتونم اینجا بشینم؟ مزاحمتون نیستم؟»
زن خودش را کشید آن سوتر و بیتفاوت گفت: «بفرمایید.»
مرد نشست. زن و مردی که پشت میز سنگی شطرنج نشسته بودند، نگاهش میکردند.
مرد گفت: «انگار میخواد بارون بیاد.»
زن به آسمان نگاه کرد: «گمون نمیکنم. غروبها همیشه همینجوره.»
مرد گفت: «اما همیشه وقتهایی که میخواد بارون بزنه هوا همینجوری میشه.»
زن گفت: «خب ممکنه.»
زن و مردی که پشت میز سنگی نشسته بودند، مهرهها را میچیدند.
مرد شاخههای گل رز را گذاشت کنارش و از زن پرسید: «شما خیلی وقته اینجایید؟»
زن گفت: «نه خیلی وقت نیست.»
و بعد به مرد پشت میز سنگی نگاه کرد که مهرۀ سیاه را حرکت میداد.
مرد گفت: «ساعت شما چنده؟»
زن وقتی میخواست به ساعتش نگاه کند دو شاخه گل رز سفیدی که دستش بود، سر و ته شد.
گفت: «پنج و بیستوپنج دقیقه.»
مرد به پوست سفید دستهای زن نگاه کرد. زن گلها را دوباره گذاشت روی زانویش.
مرد خم شد و به باریکۀ راه کنار دریاچه نگاه کرد. دختربچهای کنار آب به مرغابیها سنگ میانداخت.
مرد گفت: «شما هم منتظرید؟»
زن گفت: «بله.» و لبخند بیرنگی توی صورتش نشست.
مرد گفت: « من هم منتظرم.» و با دستۀ کلیدی که توی دستش بود، بازی کرد.
زن پای روی هم افتادهاش را عوض کرد.
زن پشت میز سنگی مهرۀ سفید را حرکت میداد.
مرد گفت: «اما دیروز خیلی هوا بد بودها.»
زن گفت: «بله.»
مرد گفت: «اگه بارون بزنه خوب میشه هوا.»
زن گفت: «دیروز آلودگی در حد هشدار بود.»
مرد خندید: «هشدار؟»
زن گفت: «امروز هم در حد هشداره.»
مرد گفت: «معلومه.»
زن خندید و به دختربچۀ کنار دریاچه نگاه کرد که مرغابیها دنبالش کرده بودند.
مرد گفت: «خیلی دوسش دارین؟»
زن گفت: «بله؟»
مرد گفت: «گفتم خیلی دوستش دارین؟ اون که منتظرش هستین رو میگم.»
زن گفت: «شما چی؟»
مرد گفت: «خب بله. خیلی.»
زن دوباره به ساعتش نگاه کرد.
مرد گفت: «شما که اینجا بودین یه زنی رو ندیدین که اینجا باشه.»
زن گفت: «نه.»
مرد گفت: «قرارمون همینجا بود. روی آخرین نیمکت چوبی.»
زن گفت: «عجب. ما هم همینجا قرار گذاشتیم.» و خندید.
مرد گفت: «لابد این گلهای رز سفید رو هم برای اون آوردین؟»
زن گفت: «آره، اون گل رز سفید رو خیلی دوست داره! شما چی؟»
مرد گفت: «من هم گل رز قرمز براش آوردم چون میگه خیلی دوست داره.»
بعد توی دلش به مردی که گل رز سفید را دوست دارد، خندید.
مرد گفت: «اگر نیاد چهکار میکنید؟»
زن گفت: «هیچی! شما چی؟»
مرد خندید و گفت: «اما من خیلی ناراحا میشم.»
زن گفت: «اما اصلن نشون نمیدید ناراحتید.»
مرد گفت: «چون مردها غصهها رو توی خودشون میریزن.»
زن گفت: «چه جالب.»
مرد سیگار درآورد.
«شما سیگار میکشین؟»
زن گفت: «نه.»
مرد گفت: «اگر من سیگار بکشم ناراحت میشین؟»
زن گفت: «نه من بوی سیگار رو دوس دارم.»
مرد گفت: «چه جالب.»
چند کلاغ زیر تنۀ پیر کاجی به زمین نوک میزدند.
زن گفت: «مثا اینکه حق با شما بود. میخواد بارون بزنه.»
مرد به سیگارش پک زد. دستش را گرفت بالا و گفت: «آره، داره بارون میاد.»
زن و مردی که پشت میز سنگی بازی میکردند، مهرههایشان را جمع کردند. زن به ساعتش نگاه کرد.
مرد گفت: «باید بریم سقفی پیدا کنیم.»
زن گفت: «حالاست که بارون تند بشه.»
بعد هر دو با هم راه افتادند. گلهای رز سفید و قرمز روی آخرین نیمکت سبز پارک زیر باران مانده بود.
در فصل دوم کتاب نویسنده میکوشد به تفاوتها و شباهتهای میان داستانهای مینیمالیستی و گونههای دیگرِ داستانهای کوتاهِ کوتاه که به اشتباه با داستانهای مینیمال یکی انگاشته میشوند، بپردازد و ساختارشان را تشریح نماید.
گونههای داستان کوتاهِ کوتاه:
داستان طرحوار
داستان لطیفهوار
حکایت
داستان برقآسا(داستانک، دم داستان، داستان ریزه، داستان ناگهان و..)
داستان چند کلمهای
داستان بایتی
برای توضیح این گونهها به نوشتن نمونهای از هریک بسنده میکنم و مطالعه و یادگیری مفصل ویژگیهای هر گونه را به کتاب ارجاع میدهم.
نمونۀ از داستان طرحوار:
هر روز میآید. همین وقتها. درست کمی بعد از گردش کوتاه، فاختهای هر روز میآید روی هرّۀ پنجرهاش مینشیند، تنها.
آفتاب که روی ردیف چهارم یا ششم آجرهای پنجرۀ اتاقش مینشیند، آمده است.
از پشت شیشه نگاهش میکنم. توی قاب پنجره پیدایش میشود. پنجره را باز میکند. پردههای تور که آرام بودند، تکان میخورد. دستهایش را بالا میبرد. به تنش تاب میدهد. انگار که بخواهد کسالت خوابی طولانی را از تن بیرون کند.
با آن پیراهن سرخ همیشهاش، میان پردۀ تور، گل سرخی شود میان دستهای گل سفید. چنگی توی موهایش میاندازد. کمی خیره به اطراف نگاه میکند بیحرکت. و انگار من و فاختۀ پشت پنجره را نمیبیند.
پنجره را میبندد و دیگر گل سرخ توی گلهای سفید نیست. فقط میماند پردههای توری که تا فردا گاه گاهی تکان میخورد، و تصویر آسمان آبی و تودههای سرگردان ابر که توی برق شیشه پیدا و ناپیدا میشوند.
نمونۀ داستان لطیفهوار:
خراسانی با زینه در باغ دیگری میرفت تا میوه بدزدد. خداوند باغ پرسید و گفت: «در باغ من چهکار داری؟»
گفت: «زینه میفروشم!»
گفت: «زینه در باغ من میفروشی؟»
گفت: «زینه از آن من است، هر کجا خواستم میفروشم.»
نمونۀ حکایت:
ناخوشآوازی به بانگ بلند، قرآن همی خواند. صاحبدلی بر او بگذشت، گفت: «تو را مشاهره چند است؟» گفت: «هیچ.» گفت: «پس چرا زحمت خود همی دهی؟» گفت: « از بهر خدا میخوانم.» گفت: «از بهر خدا مخوان.»
نمونۀ داستان برقآسا:
وقتی زن، هفتتیر خالی را به پلیس میداد گفت:
«زندگی کردن تو یه آپارتمان تکخوابه در سنخوزه، با مردی که داره ویولون زدن یاد میگیره، خیلی سخته.»
نمونۀ داستان چند کلمهای:
آخرین انسان زمین تنها در اتاقی نشسته بود. ناگهان در زدند.
نمونۀ داستان بایتی:
کار یکنواخت هر روزۀ او
من واقعن از کارم متنفرم! من ولش میکنم! فردا.
نویسنده در فصل سوم کتاب کوشیده است پیدایش داستانِ کوتاهِ کوتاه در ایران را بررسی نماید. وی از نخستین آشنایی ایرانیان با اصطلاح مینیمالیسم آغاز کرده و سیر کاملی از مقالات و کتابهای ترجمه شده و تألیفی در این زمینه را معرفی نموده است.
در فصل آخر که شامل داستانهای پیوست میباشد نویسنده نمونههای متنوعی از داستانهای مینیمال و گونههای متفاوت آن به دست داده است.
به طور کل از مهمترین نقاط مثبت کتاب میتوان به معرفی آثار تألیفی و ترجمه در این حوزه اشاره کرد. همچنین نمونههای داستانیِ متنوعی که در جایجای کتاب برای روشن شدن مطالب تئوری آمده است، نه تنها از حالت خشکی مباحث نظری کاسته بلکه بر جذابیت و تمرکز هر چه بیشتر خواننده افزوده و یادگیری بهتر و عمیقتر را رقم زده است.