گوشتخواری یا گیاهخواری

«آیا میدانید که احتیاج یا لذت گوشتخواری هر روز سبب کشتار کرورها از حیوانات اهلی میگردد؟ از کرورها خیلی بیشتر! اگر لشکر حیوانات بیچارهای را بشماریم که در شکارگاهها، ماهیگیریها، مرغفروشیها و غیره، محکوم به قربانی شدن روزانه هستند؛ از چهارصد میلیون جنبندگان حساس تجاوز میکند، که هر سالی تنها برای خوشآمد ذائقۀ فاسدشده و شکمپرستی آدمیان کشته میشوند. حساب کردهاند روی سیل خونی که از این کشتار مشئوم راه میافتد، میتوانند بهآسانی کشتیرانی بنمایند. اما قربانی آنها به سهولت انجام نمیپذیرد؛ بلکه پیش از کشته شدن با حیوان به طرز وحشیانهای رفتار میکنند: گلههای حیوانات از شهرهای دوردست در مدت پانزده یا سیروز به ضرب چوب و تازیانه رانده میشوند. اگر بین راه از خستگی بیفتند، با سیخک بلندشان میکنند و گاهی چندین روز، بدون خوراک، زیر تابش آفتاب سوزان یا در آغلهای چرک و متعفن بهسر میبرند. بعضی از آنها میمیرند؛ و هر گاه یکی از آنها در بین راه زایید، برای اینکه از کاروان عقب نماند، بچۀ او را جلوی چشم مادرش سر میبرند. هنوز حیوانات بیچاره از خستگی راه نیاسودهاند که با تازیانه به سوی سلاخخانه روانه میشوند. به محض ورود در این ساختمان کثیف غمانگیز بوی خونی که خفقان قلب میآورد، زمین نمناک، خون تازهای که از هر سو روان است، فریادهای جانگداز حیوانات، جسدهایی که به خون خود آغشته شده و با تشنج میلرزند، اسبهای لاغر نیمهجان که که دو طرف آنها لاشه آویختهاند، و قصابهایی که برای خرید لش مرده آمد و رفت میکنند و از طرف دیگر نالۀ گوسفندان و همهمۀ صدای دشنام و داد و فریاد آدمیان. حیوانات بیچاره از این منظرۀ چرکین و بوی گوشت گندیده و خون برادران
شان پیشبینی سرگذشت هولناک خود را مینمایند.
پذیراییکنندگان آنها با چهرههای درنده و طماع جلو آمده ، هر کدام کارد و ساطور خونین به دست دارد و روی پیشدامنی آنها از خون بسته شدۀ سیاهرنگ و چربی برق میزند؛ سپس آنها را به زحمت از همدیگر جدا کرده، کشانکشان به گوشهای میبرند؛ بعد دستها و پاهای حیوان را گرفته، تا میکنند و اگر خواست استقامت بنماید با لگد و زور ورزی او را زمین میزنند. حیوان دیوانهوار کوشش میکند تا خودش را از زیر دست دژخیم رها بنماید؛ اما سر او را پیچ داده، گلویش را با کارد پاره میکند؛ آنوقت خون فوران میزند. هر دفعه که هوا از ریههای او بیرون میآید، صدای خشکی تولید کرده، خون به اطراف پاشیده میشود. پس از آن مدتی دست و پا زده، در خون خودش غوطه میخورد و هنوز جانش بیرون نرفته که سر او را جدا نموده، بادش میکنند. چشمهای سیاه و درخشان حیوان که تا چند دقیقه پیش، از زندگانی سرشار بود، غبار مرگ پردهای روی آن را میپوشاند و زبان از دهانش با کف خونین بیرون میآید. بعد از آن شکمش را شکافته، دل و رودۀ حیوان را بیرون میکشند. بوی پشگل و بخاری که در هوا پراکنده میشود و خون غلیظ گندیده که مگس و پشه روی آن پرواز میکنند، منظرۀ چرکین و مهیبی را نمایان میسازد. قصابها تا بازوی خودشان را در روده و خون حیوان فرو میبرند، پس از آن پوست او را جدا میکنند و بعد لاشههای لرزان حیوانات را با سرهای بریده و شقیقههای کبود و شکمهای پاره شده و جگرهای سرخ ـ که اغلب داغ چوب و تازیانهای که پیش از کشتن به حیوان زدهاند روی گوشت او نمودار است ـ در گاری به چنگک آویخته و یا روی اسب انداخته، به دکانهای قصابی میفرستند. آنها این لاشهها را گرفته، تکهتکه نموده، دستها و پیشبند خود را از نو خونآلود مینمایند و این تکههای گوشت کشتهشده فروخته میشود.
مردم شکم خودشان را پر از این گوشت مردار کرده، در همۀ خانهها هنگام خوراک بوی دلبههمزن عضلات سرخ کرده و پخته شده، که با هزار گونه آب و تاب رنگرزی پیرایش کردهاند، بلند میشود. بچه، زن، مرد از این تکهها میخورند و اینها همان مردمانی هستند که لاف تربیت و ظرافت اخلاق و پاکدامنی و پرهیزکاری و مهربانی میزنند: قاضی، آموزگار، شاعر، ادیب، نقاش، نویسنده، و همۀ کسانی که گمان میکنند در زندگانی کمال مطلوب عالیتری از زرپرستی و شکمچرانی دارند. هنگامیکه میخواهند فکر بنمایند، معدۀ آنان از لاشه و خون لخته شدۀ جانوران سنگین است.
این حال بسیار ترسناک است؛ نه از نظر زجر و شکنجۀ حیوانات، بلکه به سبب آنکه بدون لزوم، انسان احساسات رحم و اتحاد با مخلوقات طبیعت را در خودش به زور خفه کرده است.
اینها همان حیوانات بیآزار و دستآموزی میباشند که آدمیزاد شیر آنان را دوشیده، پشم آنان را پوشیده و همبازی بچههای او بودهاند. به این هم قناعت نکرده، میخواهد خون آنان را بنوشد. مهربانی چه لغت پوچ و بیمسمایی است. هرگاه اندکی قلب حساس داشته باشند و به شکنجهها و نالههای دردناک و همچنین نگاههای پر عجز و لابۀ تمام حیواناتی که در کشتارگاههای عمومی و خصوصی سر میبرند، فکر بنمایند، به کلی از خوردن گوشت جانوران بیزار خواهند شد.
«پیر ارمیت» در مقالۀ خود مینویسد: «من دیدم یک قطار راهآهن در جلو سلاخخانه ایستاد، حیوانات بیچاره هراسناک خارج شده و روی سنگفرش روانه گشتند. آدمها با پیشبندی خونآلود، که یک دسته کارد به کمرشان بسته شده بود، آمد و رفت میکردند. خون از هر سو روان بود. در آنجا گوسفندان و برههایی را که از ترس دیوانه شده بودند، سر میبریدند… یک گاو ماده و گوسالهاش به کشندگان تسلیم شده، سرهای بدبخت خود را پهلوی همدیگر نگاه داشته بودند، با وجود اینکه ضربتهای چماقِ صاحبِ خشمناک از این مهربانی، آنها را گیج کرده بود… و از تمام این ساختمان نالههای جگرخراش جنبندگانی شنیده میشد که محروم از دیدن هر گونه ترحم هستند و زندگانی به آنها داده نمیشود، مگر برای اینکه قتلعام شوند.»
تا زمانی که احساسات طبیعی و بیآلایش قلب خودمان را به زور خفه نکردهایم، واضح است که در نهاد انسان یک احساس تنفر و اکراه از کشتار و درد سایر جانوران وجود دارد و نیز آشکار است که هر گاه همۀ مردم وادار میشدند حیواناتی را که میخورند با دست خودشان بکشند، بیشتر آنان از گوشتخواری دست میکشیدند. این شورش طبیعی، این دلگیری بر ضد خوراک خونین، در نزد کسانی که گیاهخوار شدهاند پس از چندین ماه بیشتر میشود. نباید احساسات طبیعی خودمان را پست شمرده، دلیل بر رقت قلب بدانیم. هیچ چیز به این اندازه طبیعی نیست که احساس تنفر و انزجار انسان از کشتار؛ چون که برای این کار آفریده نشده است. حیوانات درنده این دلگیری را حس نمیکنند. احترام به زندگانی و شکنجه و جدالی را که در نهاد آدمیزاد است باید در نظر داشت؛ زیرا چیزی عالیتر از آن نداریم.
ستمگری و کشتار نسبت به حیوانات، دشنام و ناسزا به شرافت و مقام انسانیت است. پیدایش آنان، بهدنیا آمدن و بازی و شادی و درد کشیدن و مهربانی مادری و ترس از مرگ و هوی و هوس اعضای بدن و همچنین مرگ و سرنوشت حیوانات، همه شبیه و مانند انسان میباشد. میگویند روح آنان پستتر است. باشد، اما بالاخره مثل ما احساس درد و شادی میکنند، پستی آنها برای ما تکلیف برادر بزرگتر را معین میکند نه حق دژخیمی و ستمگری را . این گوشتی که مردم میخورند درد و شکنجۀ جانوران بیگناه و بیآزار است که نمیتوانند از خودشان دفاع بنمایند. خون ریختهشدۀ آنان فریاد انتقام میکشد و نفرین میفرستد به انسان و ستارهای که روی آن زندگانی میکنیم.
کسانی هستند که راضی نمیشوند حیوانی را آزار برسانند ولی بهطور غیرمستقیم دیگران را به اینکار ظریف وادار مینمایند. هر کس گوشت میخورد باید دست بالا زده و خودش حیوان را بکشد، چونکه جانوران درنده معاون نمیگیرند و یا لااقل قدمرنجه نموده، یک ساعت عمر خود را به این تماشای قشنگ بگذرانند و ببینند این خوراکهای خوشمزه برای آنها چگونه آماده میشود. خوشبختانه همیشه سلاخخانهها را بیرون شهر، دور از مردم، میسازند تا جنایات کشتار را از چشم آنها بپوشانند. سلاخخانه اختراع حیوان دوپاست، هیچ جانور درنده و خونخواری به این رذالت طعمۀ خود را نمیخورد. انسان روی گرگ و جانوران خونخوار روی زمین را سفید کرده است.
همۀ این مردمانی که در کشتارخانهها دست در کار میباشند، تنها یک فکر در مغز تاریک آنها جایگیر شده و آن پول است و منفعت. کشتن برای آنها مثل پاره کردن کاغذ شده و از حس اخلاقی به کلی بیبهره هستند؛ حتی در آمریکا هیچ وقت شهادت قصاب را دربارۀ جنایتی نمیپذیرند و پیشۀ او را پست میشمارند؛ اما این پستی او تقصیر همۀ آنهایی است که گوشت میخورند.
زرپرستی و شکمپروری همۀ احساسات عالیۀ انسان را خفه میکند. مثلن برای فروش پوست، برۀ تودلی یا میش را سر بریده، بچهاش را زنده از شکم او بیرون میکشند و با لگد در شکم حیوان آبستن میزنندتا بچهاش را سقط بکند. آنوقت سر او را جلو مادرش میبرند و بعد از کندن پوست حیوان، جنین را که بدنش بهجای گوشت از کف و مادۀ لزج خونین ترکیب شده برای فروش دور شهر میگردانند و لاشۀ کبودرنگ آن قطرهقطره خون میچکد! چه نمایش قشنگی است که مختص به ایران میباشد.
چرا زندگانی ظالمانۀ آدمیزاد باید سبب آنقدر درد و زجر دیگران را بیهوده فراهم بیاورد و از در هم شکستن خوشبختی و سرور جنبندگان استفادۀ موهوم بنماید؟ آیا تمدن او ناگزیر است که به خون بیگناهان آلوده بشود؟ هر چه بکارند همان را درو خواهند کرد. انسان خون میریزد، تخم بیداد و ستمگری میکارد، پس در نتیجه ثمرۀ جنگ و درد و ویرانی و کشتار میدرود. انسانیت پیشرفت نخواهد کرد و آرام نخواهد گرفت و روی خوشبختی و آزادی و آشتی را نخواهد دید تا هنگامیکه گوشتخوار باشد.
این اشتباه از یک جا ناشی میشود که انسان گمان کرده که ناگزیر به کشتار برای زندگانی است و گوشت خوراک مقوی است، اگر نخورد میمیرد. و حقیقتن باید احتیاج خوردن گوشت برای زندگی انسان احترازناپذیر باشد تا بتواند برای پوزش جنایاتی که هر روز چندین میلیون بار روی کرۀ زمین از او سر میزند، کفایت بکند. آیا زندگانی انسان بسته است به استعمال گوشت؟ خوراکهای حیوانی بدون اینکه برای بدن لازم و سودمند باشد، آیا بر قوای آن میافزاید یا اینکه زیانآور است و باید آن را بر ضد سلامتی و زندگانی دانست؟»
آنچه در بالا آمد قسمت ابتدایی ِ کتاب «فواید گیاهخواری» اثر صادق هدایت بود.
هدایت در حدود صد سال پیش این کتاب را نوشته است. آنچه باعث شد یادداشت امروز را به موضوع «گوشتخواری یا گیاهخواری؟» اختصاص بدهم تصاویر تکاندهندۀ توصیف شده در ابتدای این متن بود. تصاویری که تا ساعتها ذهنم را مشغول داشت. هیچوقت از این بعد به این مسئله نگاه نکرده بودم. همچنین دغدغۀ حامی حیوانات بودن به طور آگاهانه هیچوقت برایم پررنگ نبوده است. گر چه سیستم کشتارگاههای امروزه برای ذبح حیوانات احتمالن بسیار متفاوت از گذشته است اما در نگاه واقعبین نفس عمل یکی است. قصد ندارم گوشتخواران را محکوم کنم و یا گیاهخواران را انسانهایی متعالی جلوه دهم. میدانم که هر گروه برای خود دلایلی دارند. اما به نظرم میآید در همین مورد هم که خودش میتواند به دو نوع سبک زندگیِ کاملن متفاوت بینجامد باز هم طبق همیشگیِ زندگیِ آدمی پای انتخاب دراز باشد. انگار که عالم آدمیزاد دو نصف کاملن متقارن باشد پر از متضادهای بینهایت و آدمی ناچار از دست زدن به انتخاب.
شروع کردم به تحقیق کردن دربارۀ گیاهخواری. چشمم به دنیای جدید هیجانانگیزی باز شد و آدمهای خیلی بهنام و مهم را یافتم که چه در گذشته و چه امروزه گیاهخوار بوده و هستند و بسیار رضایتمند از انتخابشان.
اما سؤالی که خیلی ذهنم را درگیر و آماده به عزمم کرد این بود که:
«جدا از تأثیرات جسمانی آیا گیاهخوار بودن در سلامت و تعادل ذهنی و احساسی و رفتاری و به طور کل در سلامت روان انسان تأثیرگذار خواهد بود؟»
آنوقتها که بهخاطر محیط آموزشیِ احمقانهمان در رقابتی جانانه با سایر همشاگردیهایم نمرۀ امتحانم را مثلن بیستپنج صدم کمتر پیشبینی میکردم و خودم را سرزنش. پدرم همیشه میخندید و میپرسید: «مگه تهش چیه؟ ده رو که میاری؟!»
حالا هم هر وقت میخواهم کاری را شروع کنم که خیلی چالشبرانگیز است و نیاز به مداومت دارد و پشتکار به خودم میگویم: « مگه تهش چیه؟ نمیمیرم که!»
بعد از دو هفته گیاهخواری زود است به تأثیرات روانی آن در خودم اشاره کنم اما به جرأت میتوانم بگویم گاهی ایجاد تغییرات فاحش در سبک زندگی مستلزم ایستادن در مقابل عادتهایی است که مدام دمِ گوش آدم وراجی میکنند و شاید پس راندن آنها و راست ایستادن در مقابلشان راهی باشد برای رشد جوانههای اراده و گل دادنشان. و سپس مشاهدۀ آثار مطلوب درونی.