فقط خفهخون بگیر و بنویس!

داستان نوشتن کاری طاقتفرسا، نه، کاری جانفرسا است. بهکل عمل زائیدن آنهم زائیدنِ خلاقه با کلمات عمل شاقی است.
هر روز در زمانی مشخص، شقورق با روحیهای بالا یا نسبتن بالا پشتِ میز تحریر نشستن و بیچشمداشت به تشویق و تأیید کسی صحنههای پر شده در چاهِ ذهن را روی برگه آوردن!
وقتی هم به آخر چاه رسیدی و ذهنت خالی شد تازه باید برگردی و محتویات بالاآمده از چاه را بارها و بارها هم بزنی و از نو بنویسی و باز بنویسی تا ترکیب مورد نظرت شکل بگیرد. بعد هم که متولد را رونمایی کردی نباید انتظار داشته باشی با ذائقههای متنوع خوش بیفتد.
فکر به همین مسیر سنگلاخی کافی است تا آدم را متوقف کند یا منصرف.
حتی کسانیکه خودِ نفس داستاننویسی برایشان لذتبخش است یا بهنوعی عاشق داستاننویسیاند گاهگاه ترسشان را با طفره رفتن از نوشتن نشان میدهند. هر بهانۀ ریز و درشتی میتراشند که نوشتنِ داستان را موکول به بعد از انجام آن بهانه کنند و آنقدر این کار را تکرار میکنند تا ناخواسته نشستن و نوشتن برایشان به ترسی مرضی تبدیل شود.
اما برای کسی که جان و دل به این ورطه میسپارد هیچ چارهای نیست جز همان راهی که در روانشناسی برای ترسهای مرضی تجویز میشود: مواجهه.
بنشین و بنویس. به همین سادگی.
از این هم سادهتر توصیۀ لسلی تایرون به خودش است:
«نویسندهها کارشان نوشتن است! حرف نوشتن را نزن، فکرش را نکن، خوابش را نبین، دربارۀ کتاب بینظیری که روزی مینویسی حرف نزن؛ فقط خفهخون بگیر و بنویس!»
عالی بود
سلام لیلا جان. عزیز دلمی. ممنونم