داستاننویسی مثل کشتی کَچ است

این مثال هاروکی موراکامی که در کتاب «داستاننویسی به مثابه شغل» آمده است، یکی از ماندگارترین مثالهایی شد که هر روز کمکم میکند تکلیفم را با آنچه در ذهن داشته و دارم روشنتر ببینم.
«داستاننویسی مثل کشتی کَچ است که هر کسی که علاقه داشته باشد میتواند در آن شرکت کند. فاصلۀ بین طنابهای دور رینگ زیاد است و پلههای راحتی برای رفتن به روی رینگ وجود دارد. مأمور انتظاماتی هم نیست که مانع ورود افراد به رینگ شود، داور هم چندان سختگیر نیست.
کشتیگیران حاضر ـ که در اینجا منظورمان داستاننویسان است ـ نیز کاری به کار کسی ندارند و همه را به حضور در روی رینگ تشویق میکنند. شرایط برای همه بسیار آسان است و خلاصه آشفتهبازاری است.
اما با اینکه رفتن به روی رینگ آسان است، دوام آوردن طولانی روی آن بههیچوجه آسان نیست. د
استاننویسان بهخوبی این را میدانند. نوشتن یکی دو داستان چندان دشوار نیست، اما داستاننویسی به مدت طولانی، گذران زندگی با نوشتن داستان و دوام آوردن به عنوان داستاننویس کار بینهایت دشواری است. کاری نیست که آدمهای عادی از عهدۀ آن بربیایند.
این کار «یک چیز خاص» میخواهد. استعداد مرتبط با این کار البته لازم است و همچنین داشتن میزانی از جسارت و شهامت نیز ضروری است و مانند عرصههای دیگر زندگی بخت و اقبال نیز عنصر مهمی به شمار میرود.
اما علاوه بر همۀ آنها، برای داستاننویس شدن نیاز به نوعی «ویژگیها»ی خاص است. برخی افراد این ویژگیها را دارند و برخی ندارند. بعضی از افراد از ابتدا این ویژگیها را دارند و برخی دیگر با رنج و مشقت آنها را اکتساب میکنند.
موراکامی در ادامه میگوید:
«بسیاری از جزئیات این ویژگیها هنوز برای ما روشن نیست و دربارۀ خیلی از آنها به روشنی نمیتوان سخن گفت زیرا خیلی از این ویژگیها را نمیتوان در قالب کلمات یا تصاویر بیان کرد.»
با اینکه این ویژگیهای خاص روشن نیست اما نقطۀ امیدبخش آن است که میتوان با رنج و مشقت آنها را اکتساب کرد.
انتخاب این راه و دوام آوردن در آن خودش شباهت غریبی به رقم زدن یک داستانِ نو دارد. درست مثل قهرمان رمان رازآلودی که عزمش را جزم میکند تا در جادهای مهآلود به راه بیافتد. با اینکه هالهای از پایان جاده در ذهنش پیداست اما به روشنی نمیتواند ببیند در لحظه و لحظههای بعدتر چه چیز در انتظارش است. در طول مسیر با خطرات مواجه میشود، گاهی دلزده و ناامید از توان میافتد، به خودش بدوبیراه میگوید، وقتهایی دست از تلاش برمیدارد و میخواهد شکست را بپذیرد، زمانی گیج میشود و فقط دور خودش میچرخد، خودش را میآزماید و محک میزند و سرانجام یا ویژگیهای بالقوه به بار مینشیند یا ویژگیهای لازم را میسازد. یا شاید هم در مسیری انحرافی جادۀ اصلی را گم کند و بفهمد آن ویژگیهای خاص از آنِ او نبوده است.
با همۀ این احوال معتقدم ارزشش را دارد.