باید اهلیِ نوشتن شد

۱:۵۰ ب.ظ ۰۶/دی/۱۴۰۱

یکی از دوستان قدیمی‌ام استاد دانشگاه است. ادبیات درس می‌دهد. هماهنگ کرده بود یک جلسه برای دانشجوهایش در کلاس ویراستاری دربارۀ مسیر نوشتن خودم حرف بزنم. دیروز به شکل آنلاین این امکان فراهم شد. اولین سؤالاتی که از من پرسیده شد این بود که از کِی اهل نوشتن شدی؟ چه مسیری را طی کردی؟ چه موانعی بر سر راهت داشتی؟
کمی از سیر نوشتن خودم توضیح دادم. از ایدۀ رمانی که سال‌ها در ذهنم پرورانده بودم. و از نوشتن به اولین پرسشی که من را به تحولی بزرگ در زندگیم وا داشت: «چرا می‌خواهم نویسنده شوم؟»
وقتی به سؤال موانع رسیدم. در اندک زمانی دو سال و اندیِ گذشته را که می‌نویسم، در ذهنم مرور کردم. به چاله‌چوله‌های ذهنی‌ام رجوع کردم. به اینکه واقعن در طی مسیر نوشتن چه موانعی وجود داشته و دارد؟
به غیر از احساسات گاه‌گاه ناکامی و سرخوردگی چیز دیگری به ذهنم نیامد. این‌که وقتی پا در این مسیر می‌گذاری تا تلاش‌هایت ثمر بدهد راه درازی را باید پیمود. تازه اگر کار کرده باشی و بازار اثرت را از قبل مهیا کرده باشی و به‌قول موراکامی خوش‌شانس هم باشی، اثرت دیده شود وگرنه حتی در صورت ارزنده بودن اثر چه بسا هیچ به چشم نیاید.
در همین حین یکی از دانشجویان پرسید: «چطور با احساس ناکامی و سرخوردگی روبرو می‌شوید و ادامه می‌دهید؟
روزی از روزهای سال گذشته یادم آمد. روزِ شک. روزی که مدام این سؤال‌ها در ذهنم رژه می‌رفت: آیا ارزشش را داشت؟ آیا افسار زندگیت را به جادۀ درستی چرخانده‌ای؟ و بعد احساس ترس و دودلی و ناکامی به هم می‌پیچید و من می‌ماندم و یک احساس عدمِ اطمینانِ‌خاطر. و در ذهنم دنبالِ تأیید کسی می‌گشتم تا اطمینان دهد مسیر درست است و راه قابلِ تضمین. و نیافتم. و ناگزیر دست به دامنِ نوشتن، ده‌هزار کلمه را پشتِ سر هم ردیف کردم. و دستِ آخر از خودم پرسیدم حالا اینقدر نوشتی. اراجیف پشتِ اراجیف. خب که چه؟ و دوباره نشستم به نوشتنِ ده هزارتای دیگر تا جوابی برای چه پیدا کرده باشم.
نوشتم. یک‌نفس. و کم‌کم روشن شد فضای مه‌آلودِ ذهنم.
همان‌طور که این خاطره را سرِ کلاس تعریف می‌کردم، تغییراتِ فاحشِ این دوره از زندگیم از پسِ یکدیگر می‌آمدند و می‌رفتند:
این‌که بر مهارت همدلی بر روی کاغذ با خودِ درونم آنقدر تسلط یافته‌ام که دیگر کودک درونم کمتر احساس ناامنی و تنهایی می‌کند.
توان پس زدنِ خشم‌هایم را در خودآگاه یافته‌ام.
اضطراب‌های صد تا یک غاز را کنار می‌زنم و علی‌رغم بودن‌شان به راهم ادامه می‌دهم.
اجازه می‌دهم روی کاغذ پیاده شوم و آن‌طور که واقعن هستم نمود بیابم.
منشأ خودگویی‌های منفی‌ام را در نامه‌هایم یافته‌ام.
جرأت کرده‌ام به صورت زندگی نگاه بیندازم و ترس‌هایم را یکی‌یکی مرور ‌کنم.
توان یافته‌ام در چشم‌های مرگ چشم بدوزم و مهربان‌تر باشم.
راحت‌تر می‌خندم.
وقت‌های دلتنگی هق‌هق‌هایم روی کلمه‌ها فرو می‌ریزند.
سبک‌ترم انگار.
و شاید بزرگ‌ترین دستاورد نوشتنم جسارت پیدا کردن است برای خود بودن.
خود بودن. بی‌کم و کاست.
این تغییراتِ حاصل شده را نگفتم. اما گفتم می‌توان به نوشتن از دو بعد نگریست. یکی بعد تولید اثر است. حال یا از نوع هنری یا غیر هنری‌اش. و دیگری بعد روانشناختی‌ِ نوشتن. که به نظر می‌رسد بعد دوم همه‌گیرتر و شاید مهم‌تر است. چون به‌واقع معتقدم نوشتن در گام اول امکان سلامتِ روحیِ بیشتری را فراهم می‌آورد. جایی که آدم می‌تواند فراز و نشیب‌های برهنۀ روحش را بی‌پرده و از نزدیک ببیند. از سوراخ‌سنبه‌های خودش آگاه شود و واقعیتش را بهتر و بیشتر بشناسد. و امیدوار به این دگرگونیِ عظیم اثری بیافریند که منعکس‌کنندۀ این فراز و نشیب‌های روحی و روانی باشد.
بی‌اختیار گفتم اهلِ نوشتن بودن کافی نیست، باید اهلیِ نوشتن شد.

3 پاسخ به “باید اهلیِ نوشتن شد”

  1. Avatar لیلا گفت:

    حقیقتاً باید اهلی نوشتن شد. اهل نوشتن بودن کافی نیست.
    ظاهر جدید وبلاگتون مبارک

  2. Avatar شقایق شریعتیان پور گفت:

    خیلی قشنگ بود 🤗🤗

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز