جستارهایی در باب عشق

عشق در دنیای واقعی واژهای است که بسیار از آن سخن رانده میشود. از یک فرد عادی و عامه که نظرش را دربارهی آن بیان میکند گرفته تا فلاسفه، ادیبان، شاعران، هنرمندان، روانشناسان و…
در مرور کتاب عشق چیست اثر دکتر ویلیام گلاسر که یک روانپزشک و آفرینندهی رویکرد واقعیت درمانی در روانشناسی است، به تفضیل و از نگاه رویکرد واقعیت درمانی مروری بر کتاب داشتهام.
اما کتاب حاضر به نام جستارهایی در باب عشق اثر آلن دو باتن که یک _نویسنده، فیلسوف و مجری تلویزیونی ساکن بریتانیا _ است نگاه تازهای نسبت به عشق وجود دارد.
در این کتاب نیز مثل کتاب قبلی آغاز کتاب با داستان شکلگیری رابطهی یک زن و مرد شروع میشود. در کتاب قبلی در واقع زن به دنبال سه سال رابطه به دنبال مفهومی برای عشق میگردد که در رابطهاش ناپیداست. در پی آشنایی با دکتر گلاسر پله پله ابا کمک رویکرد واقعیت درمانی به درک روشنی از عشق میرسد.
در کتاب حاضر ماجرای زن و مرد از فرودگاه و به قولی با _عشق در نگاه اول_ آغاز میشود. نویسنده در قالب جستار به بررسی عمیق عشق و نیز رابطهی آن با سایر موضوعات و مسائل مهم میپردازد.
سبک نوشتاری نویسنده آنقدر جذاب و گیرا است که اگر عادت به یادداشت برداری از کتابهایی که میخوانید داشته باشید، چه بسا چشم باز کنید و ببینید کل کتاب را رونویسی کردهاید.
در طول کتاب بعد از آشنایی و بررسی عمیق و چند بعدی موضوع عشق در طی رابطه، مرد معشوقهاش را با دوستش که او هم یک معمار مثل خودِ اوست آشنا میکند و این آغاز رابطهای میشود که سرانجام به خیانت میکشد. و عاشق را تا سر حد خودکشی به پیش میراند. در نهایت او خودکشی نمیکند و درک عمیقتر و زیربناییتری مییابد. به خودش قول میدهد دیگر عاشق نشود. اما ….
تکههایی از کتاب را مینویسم:
*آیا در هر “عشق در نگاه اول” نوعی گزافهپردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد؟ نوعی گزافهپردازی که ما را از منفیگرایی معمولمان منفک میکند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی میکند که چنان باورش داریم که هرگز خود را چنین باور نداشتهایم؟
*برای کسانیکه با اطمینان عاشقاند، اغواگری عرصهای برای از این شاخ به آن شاخ پریدن نیست. هر لبخند و کلامی منجر به دهها هزاران معنا میشود. اشاراتی که در زندگی معمولی (در زندگیِ بدون عشق) معنای خود را دارند، اکنون میتوانند با مفاهیم گوناگون، فرهنگهای لغت را از رو ببرند. و برای اغوا کننده، تردیدها به پرسشی مرکزی تبدیل میشود: آیا او مرا میخواهد یا نه؟
*عشق یکطرفه ممکن است دردناک باشد، ولی دردِ امنی است، چون به کس دیگری جز خودمان صدمه نمیزند. دردی خصوصی و همان اندازه که تلخ و شیرین است، خودانگیخته نیز هست. اما به محض آنکه عشق دو جانبه میشود باید حالت انفعالی و سادهی صدمه دیدن را رها کنیم و مسئولیت ارتکاب به گناه را بپذیریم.
*احتمالاً آسانترین افراد برای عاشق شدن کسانی هستند که دربارهشان چیزی نمیدانیم. روابط عاشقانه هرگز به آن نابیِ خیالبافیهای سفرهای طولانی قطار نیستند، که پنهانی فرد زیبایی را که روبرویمان نشسته است و از پنجره بیرون را مینگرد، ارزیابی کنیم و وقتی معشوق(خیالی) سرش را رو به داخل برگرداند و سر صحبت را با کنار دستیاش در مورد موضوع پیش پاافتادهای مثل قیمت گران ساندویچهای قطار باز کرد، یا بینیاش را با صدای بلند در دستمالی فین کرد، قصه پایان بگیرد.
*کل زبان عشق بر اثر استفادهی بیش از حد فاسد شده است.
*ناآگاهی با خود آینهای حمل میکند که عمیقترین و غیرقابل وصفترین آرزوهایمان در آن منعکس است.
*سفر همانند عشق تلاشی است برای پیگیری رؤیا در واقعیت.
*یکی از دردسرهای عشق این است که، دستِ کم برای مدتی این خطر را دارد که به طور جدی خوشبختمان کند.
*عشق مقولهای به جدیت مرگ است.
*عشق نابالغ منجر به ازدواج میشود و با ایجاد نظمی منظم از مرگ پرهیز میکند. (در روزنامهی یکشنبه، اتوی شلوار و ابزارهای کنترل از راه دور). چون عشق نابالغ هیچ سازشی را برنمیتابد، زمانی که سازش را طرد میکنیم، در مسیر فاجعه گام میگذاریم.
*متوجه شدم که باید به آموزهی پیچیدهتری رسید، آموزهای که بتواند با ناهماهنگی عشق به گونهای بازی کند، نیاز به عقلانیت را علیرغم ناتوانیاش، با حماقت غیر قابل اجتناب عاشق شدن، در هم بیامیزد.
میبایست عشق را پذیرا شد. بدون افتادن در یأس یا امیدواری جزمی، بدون تدوین فلسفهای برای ترسها، یا سرخوردگیهای اخلاقیمان. عشق، به ذهن تحلیلگر نوعی فروتنی میآموزد. درسی که هر چند برای رسیدن به قطغیتهای ثابت راه دشواری دارد، و آن این که تحلیل هرگز نمیتواند، راهی بدون خطا برود و لاجرم از طنز و کنایه به دور نیست.