ماهی در آب

کتاب “ماهی در آب” یک کتاب خاطرهنویسی محسوب میشود. کتابی که ماریو بارگاس یوسا، نویسندهی اهل پرو آن را به رشتهی تحریر در آورده است. به نظر میرسد بهتر است قبل از اینکه رمانهای این نویسنده خوانده شود این کتاب مطالعه گردد. چرا که در این کتاب خواننده با شخصیت، سیر تحول، مراحل رشد، موقعیت و کشوری که یوسا در آن رشد کرده است، آرزوها و افکارش، خانوادهاش، جهتگیریهای سیاسیاش و خیلی از موارد دیگرآشنا میشود که خود میتواند راهگشای فهم و درک بالاتری از رمانهای یوسا به همراه بیاورد.
در فصل اول کتاب، یوسا پرده از وجود پدری برمیدارد که فکر میکرده مرده است. پدری آشفته و غیرمتعادل که وقتی مادرش یوسا را باردار بوده، غیب میشود و مادرش را ترک میکند و بعد هم او را طلاق میدهد. اما چندین سال بعد مادرش دوباره با یوسا به زندگی با او میپردازد که جزو بدترین خاطرات اوست. پدری که هیچوقت نمیتواند با او رابطهای عاطفی برقرار کند. یوسا تمام وقتهای تنهاییاش را از کودکی با خواندن کتابها و غرق شدن در خیالات میگذراند و این عادت و ولع خواندن با او میماند. کمکم نوشتن در مجلات و روزنامهها را شروع میکند. در نوزده سالگی عاشق زنی میشود که سیزده سال از او بزرگتر است. علیرغم تمام مخالفتها بخصوص مخالفت پدرش و با توجه به اینکه هنوز یوسا به سن قانونی نرسیده است تمام زورش را میزند تا با خولیا ازدواج کند. موفق هم میشود اما به علت عدم پذیرش پدرش و نداشتن پولی در بساط، خولیا به کشورش باز میگردد ولی یوسا دست از تلاش برنمیدارد به گونهای که هفت شغل را برای آنکه به درآمد کافی برای داشتن یک زندگی مشترک برسد، اداره میکند. در دورههای مختلف زندگیش حلقهای از دوستان را مییابد که هر کدام را در دورهی خودشان شرح میدهد. یکی دیگر از اموری که در کتاب صحبت میشود وضعیت جامعهی پرو است که جزو کشور آمریکای لاتین بوده و نظام دیکتاتوری در آن رایج. یوسا در زمان داشجویی دو رشتهی ادبیات و حقوق را با هم ادامه میدهد. هم قاطیِ سیاست است و هم عاشق ادبیات. به همین دلیل در کتاب درباهی احزاب مختلف سیاسی که در زمان حضورش در پرو شکل میگرفتند و فعالیت میکردند مینویسد و توضیح میدهد. یکی از مهترین نکتههایی که یوسا همیشه در آتش رسیدن به آن میسوخته و تمام زورش را میزده تا حتماً به آن جامهی عمل بپوشاند، رفتن به فرانسه است. و زمانی که به قطع تصمیم میگیرد نویسنده شود، آن هم یک نویسندهی واقعی نه مثل اغلب نویسندگان پرو یک نویسندهی درجه دو، تنها راه پر و بال گرفتنش را مهاجرت به فرانسه میداند که دستِ آخر هم موفق میشود.
یکی از جالبترین قسمتهای کتاب بخصوص برای کسانی که سودای نویسندگی را در سر میپرورانند، عیناً نقل میکنم.
“کارلوس آرانیبار که میدانست داستان کوتاه مینویسم یک روز پیشنهاد کرد داستانی برای گروه خورخه پوچینلی، استاد ادبیات و سردبیر مجلهی ادبیات پرو، بخوانم. در این مجله که گاهبهگاه منتشر میشد آثار خوبی به چاپ میرسید. طوری که نویسندگان جوان برایش اعتباری قایل میشدند. من که میخواستم در این آزمون پیروز شوم میان نوشتههایم جستجو کردم و داستان کوتاهی را که به نظرم بهترین میآمد برگزیدم؛ نام آن “زنی با پوستی به رنگ غروب” بود و دربارهی زنی که به طور مبهمی توصیف میشد، از کافهای به کافهی دیگر میرفت، و ماجراهای زندگیاش را حکایت میکرد. آن را ویرایش کردم و در شب موعود به محل گردهمایی حلقهی ادبی رفتم: کافهی ال پاسیو که پاتوق هواداران گاوبازی، هنرمندان و دگراندیشان بود. تجربهی نخستین باری که نوشتهام را برابر دیگران میخواندم، مصیبتبار بود. دستکم دوازده نفر آنجا بودند که پیرامون میز بزرگی در طبقهی دوم ال پاسیو نشسته بودند و در میانشان بجز آرانیبار و پوچینلی، خولیو؛ برادر پابلو ماسرا، کارلوس زاوالتای شاعر و منتقد، آلبرتو اسکوبار و آبلاردو اوکندو ـ که یکی دو سال بعد دوست صمیمی شدیم ـ را میشناختم. در حالی که کمی ترسیده بودم داستان را خواندم. اما پایان آن با سکوت شومی همراه شد. نه اظهار نظری نه نشانی از تأیید یا ناخشنودی. هیچ مگر سکوتی یأسآور. پس از زمانی پایان ناپذیر، گفتگوها بار دیگر آغاز شد، ولی دربارهی مسائلی دیگر، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده بود. مدت زیادی بعد، همانشب در حالی که موضوع صحبت چیز دیگری بود، آلبرتو برای تأکید نظرش دربارهی امتیازات ادبیات واقعگرا و ملی، با تحقیر به آنچه “ادبیات ذهنگرا” مینامید اشاره کرد و داستان مرا که همچنان روی میز بود نشان داد. آخر وقتی همه از یکدیگر خداحافظی کردیم و به خیابان آمدیم، آرانیبار با چند اظهار نظر دربارهی داستان من، که با آن بد برخورد شده بود، کوشید تا دلجویی کند. اما وقتی به خانه رسیدم داستان را پار کردم و با خود عهد بستم که دیگر هرگز چنین چیزی را تجربه نکنم.”
براستی اگر برای ما به عنوان یک نویسنده چنین برخوردی شود چه میکنیم؟
شخصیت بارگاس یوسا نمادی از یک آدم پرتلاش، خطرپذیر، متعهد و عاشق زندگیست. که با وجود یک پدر غیر متعارف به لحاظ روانی، دست و پنجه نرم کردن با بیپولی، بزرگ شدن در یک کشور دیکتاتور و به قول خودش عقبمانده، در دسترس بودن مشروبات الکلی و مواد افیونی حتی در سن پایین و .. باعث نشد هدفی را که در ذهن دارد کنار بگذارد و هزار و یک دلیل قانع کننده بتراشد. شخصیتی که در تمام برهههای زندگیش برای رسیدن به هدف نویسندگی و وارد شدن به کشور آرزوهایش “فرانسه” جنگیده و همواره حلقهای از دوستان و مناسبات اجتماعی را ایجاد کرده و از قِبَل آنها کتابها و دنیاهای مختلف و متنوعی را کشف کرده است.