دفترچه خاطرات و فراموشی

جستار را خیلی نمیشناختم. اولین بار که کتابی در قالب جستار خواندم، کتابی بود از آلن دوباتن با نام “جستارهایی درباره عشق“. کتاب یک نمونه جستار روایی بود که در حین روایت یک داستان عاشقانه ، موشکافیها و تیزبینیهایی را در جهت شناخت و درک هر چه بیشتر مفهوم عشق و تمامی مفاهیم وابسته به آن ارائه کرده بود.
دومین کتابی که با قالب جستارخواندم کتاب “دفترچه خاطرات و فراموشی” از محمد قائد بود. کتابی که روایت و داستان یا داستانکی در آن بازگو نشده است. هر فصل موضوعی جداگانه دارد. در هر فصل آنچنان با دقت و ریزبینی به موضوع مورد بحث پرداخته شده است که خواننده از این نگاه جزئی و موبهموی نویسنده به حیرت میافتد. نویسنده به هیچ عنوان به اضافه گویی و تکرار مکررات نیفتاده و نیز نظر خودش را به عنوان نظری بالاتر و منتقدی همه چیزدان عنوان نکرده است. بلکه مطلب را مثل نعشی که علت مرگش مشخص نیست، گذاشته وسط. با کارد مخصوص و منحصر بفردش به جان نعش افتاده. لایه لایه سطوح را از خارجیترین سطح شکاف داده تا به لایهی زیرین و زیرین و نهایتاً به کنه و بنه درونیترین لایه دست یافته و تمام عملیاتش را در حین انجام کار ریز به ریز برای مخاطب شرح میدهد. نظرات موافق و مخالف را بدون کوچکترین جانبداری بیان میدارد و به دور از هر نوع قضاوت شخصی مسئله را میدرد به گونهای که خواننده بتواند امعا و احشاء آنچه مد نظر نویسنده است، با چشم و به وضوح مشاهده کند.
با خواند این کتاب تازه توانستم درک کنم جستار چیست؟
جستارها سوژههای زندگی واقعی هستند که جستار نویس با هیجانی شورانگیز همچون هیولایی قاتلِ واقعیت آنها را میبلعد. و سپس قدرت آن را مییابد که هر سوژه را از زوایا و ابعاد مختلف و متنوع بنگرد بدون آنکه بخواهد نگران نظر یا قضاوتی از بیرون نسبت به نوشتههایش باشد. آنقدر سوژه را میجود، بالا میآورد و کار نشخوار را تکرار میکند تا با خیال راحت واقعیتی رقیق، روشن، واضح و قابل هضم برای خواننده به دست دهد.
نحوهی نگارش و نوع نثر و درستنویسی این کتاب در کنار عناوین جذاب هر فصل و تجزیه و تحلیل و شکافتن هر موضوع بدون تعصب و قضاوت نقاطی است که خواننده را نه به یکبار خواندن که به چندباره خوانی و رونویسی از آن ترغیب میکند.
نمونههایی از کتاب:
*این کتاب مشاهداتی است در تضاد میان پارهای احساسها، گفتارها، و رفتارهایی که ریشه در فکرهای ناهمگن دارند: از جمله، در نگاه به گذشته و دریغ خوردن بر روزگار از دست رفته؛ در ارزش گذاری بر آثار هنری بر پایهی معیارهای ذاتاً متفاوت با یکدیگر؛ در توجه به مسائل زندهی اجتماعی از نظرگاهی اساساً نامربوط به شرایط موجود؛ در تشویق ارتقای طبقاتی در عین بیاعتمادی به کسانی که توانستهاند از نردبان ترقی بالا بروند؛ و در ستایش پرشورِ درگذشتگانی که کمتر کسی اطمینان دارد جایشان در صدر بهشت باشد. “نقل از یادداشت پشت کتاب دفترچه خاطرات و فراموشی”
*آنچه نوستالژی را به احساسی دردناک و دائمی تبدیل میکند دریغ بر نبود امکانهای امروز است در شرایط دیروز، نه صرفاً بر آنچه دیروز وجود داشت و امروز از دست رفته است.
*احساس نوستالژی مزمن و عمیق گاه به حد حسرت برای چیزهایی میرسد که هر گز وجود خارجی نداشتهاند.
*نوستالژی کیفیتی است عمدتاً عاطفی و اندکی عقلی؛ هم وابسته به احساس فرد از گذشته است و هم وابستهی نوع نگاه او به جهان متغیر و به زندگی ناپایدار خویش. در فقدان انگیزه در زمان حال و هدفی در آینده، با گذشته میتوان زیست، اما اینکه در گذشته هم بتوان زیست جای بحث دارد.
*کشاندن اشخاص به وادی کارهایی تکنفره از قبیل کشف و شهود و اشراق و دل سپردن به ندایی که قرار است از ژرفای روح هر فرد به چوش جان او برسد در دنیای امروز نمیتواند چیزی بیش از نخود سیاه باشد.
*انباشت دانش و تجربه به ما این توانایی را میدهد که معرفت و شناخت را نتیجهی حرکتی همگانی، علنی و اعلام شده بدانیم، نه سیر و سلوکی مخفیانه و شخصی در نهانخانهی جان.
*هر مکتبی که، برخلاف نظر لئوناردو داوینچی، فرض کند شاگرد به گرد پای استاد نخواهد رسید عقب مانده و ارتجاعی و بلکه قلابی است.
*برخلاف نظر دریغاگویانی که دم از لزوم ارتباط شخصی بین آدمها میزنند، کم شدن ازتباطهای چهره به چهره ممکن است برای پیدایش نوعی دیگر از ارتباط انسانی جا باز کند: ارتباط کمتر احساسی، غیرشخصی، نمادین، و مبتنی بر اصول. یکی از تفاوتهای بین روابط مؤلفان در جوامع توسعهیافتهتر و در جامعهی ما این است که آنها بدون آشنایی با شخص یکدیگر، فرصت دارند با فکر یکدیگر ۀشنا شوند. در این سرزمین، پیش از آنکه کاملاً با فکر شخص و با قلم او آشنا شوند، بیشتر احتمال دارد تصویری از خود او در ذهن بپرورانند و چنین پیشداوریهایی، در نهایت، گاه به نادیده گرفته شدنِ حقوق معنوی اثر او بینجامد.
نتیجه اخلاقی: هر شغلی، حتی نوشتن، باید بازنشستگی داشته باشد تا آدم به زورگویی نیفتد.
و…