تناقض
زن در خانه را محکم به هم کوبید.
صورت گرد سرخش در میان چادر سیاه، گویی علامت وضعیت قرمز است که آژیر میکشد.
دست پسر ناآرام را محکم چسبید.
روبرو خیابانی بود عریض که با بلواری دراز و کمعرض از وسط دوپاره شده بود.
پسرک میکوشید دستش را از دست خشمگین مادر رها کند.
زن لحظهای ایستاد.
مات شد.
دو نیمه شد.
کاملاً مساوی.
غضب دستش فرو نشست.
انگشتهایش بیاراده شل شد.
کودک رها شده دوید.
صدای کشیدهصدای شدن ترمز ماشین و بوی سوختگیِ سائیدگیِ تایرها با صدای آژیر آمبولانس از دور و همهمهی صورتکهایی که نمیشناخت، در هم آمیخت.
کودک روبرویش ایستاده بود.
جیغ میکشید و به پهنای صورتش اشک میریخت.
دو مرد از آمبولانس پیاده شدند، اما هر چه کردند نتوانستند دو نیمهی جدا شدهی زن را به گونهای از زمین بلند کنند که وا نرود
نیمهای را بر تخت خواباندند.
اما نیمهی دیگر همچنان بر تن پارهی خیابان باقی ماند.