داستان مینیمالیستی
-
ماشین حمل زباله
زن نگاهی از سرِ رضایت به سرتاسر آشپزخانه انداخت. کاشیِ دیوارهای دورتادور، سرامیکهای کف، دورتادورِ یخچال، سینک ظرفشویی، اجاق گاز و درِ کابینتها برق افتاده بود. آمد دراز بکشد که انگار چیزی یادش رفته باشد، دوباره سرپا شد. با آن هیکل نحیف سطل بزرگ آشغالها را به زور تا در ورودی هال آورد. ایستاد. با […]
ادامه مطلب