یادداشتنویسی
-
داستان: خیال یا واقعیت
این یک تجربهی شخصی است. برای موضوع داستان بلندی که میخواهم بنویسم، موضوعی را انتخاب کردم که از هر لحاظ شاهد و درگیر ماجرای اتفاق افتادهاش در واقعیت بودم. موضوع در ذهنم آنقدر به داستان پهلو میزد که تردیدی برای انتخابش نداشتم. کلی مطلب علمی مرتبط در ارتباط با موضوع خوانده و از نزدیک موضوع […]
ادامه مطلب -
نوشتن به عنوان یک ارزش
در طول چند ماهی که نوشتن را به صورت جدی دنبال میکنم، فهمیدهام سؤال خیلی از افرادی که در حوزهی نوشتن پا میگذارند این است: “چگونه میتوان تداوم در این مسیر را حفظ کرد؟” جوابهای مختلف و متنوعی به این سؤالات داده شده است. مثلاً گاهی تکنیکهایی ارائه میشود تا فرد را با دنیای نوشتن […]
ادامه مطلب -
انعطافپذیری
در خانهی یکی از نزدیکان دعوت بودیم. پسرم زودتر از موعد مقرر گرسنه شد. غذا آماده بود و من تصمیم گرفتم غذای او را زودتر بدهم. نزدیکان محترم، کلاً با موضوع غذا خوراندن به کودکان حتی تا سنین بالای هفت هشت سال موضع مشخصی دارند. مثلاً بشقاب غذا به دست دور تا دور خانه به […]
ادامه مطلب -
آیا از مرگ میترسید؟
آیا از مرگ میترسید؟ از چند سالگی این ترس را شناختید؟ قصهی مرگ در زندگی من سرِ دراز دارد. مرگ را به شکلها، رنگها طعمها، بوها، صداهای مختلف دیدهام، چشیدهام، بوییدهام و شنیدهام. حتی لمس کردهام. صورت به صورت. نفس به نفس. مرگ قسمت تلخ طرحوارهی رها شدگیِ من است. شاید بپرسی طرحواره چیست که […]
ادامه مطلب -
مادام بوواری
مادام بوواری یک رمان کلاسیک است. برای اولینبار با عنوان مادام بوواری در سایت مشاور فا آشنا شدم. البته از قبل میدانستم که گوستاو فلوبر کتابی با این عنوان دارد. در زمانی با این اسم آشنایی پیدا کردم که سعی داشتم آسیبشناسیهای روانی که شامل اختلالات روانی است آشنا شوم. یکی از فصول مهم آسیبشناسی […]
ادامه مطلب -
جا ماندن در نوشتهها
اینکه میگویم در نوشتههایم جا میمانم واقعاً گزافه نیست. گاهی برای به تصویر کشیدن یک مفهوم انتزاعی آن را چنان در ذهنم میپرورانم، یعنی در ذهنم پرورانده میشود که غافلگیرم میکند. گاهاً از زائیدههای خودم به تحیر یا وحشت یا وجد یا احساسهای متنوع دیگر میافتم. وقتی خودکشی روی نردههای پشتبام در ذهنم دوید، خواه […]
ادامه مطلب -
قدرت کلمات
در خواب دیدم سرتاسر جهان هستی را یک انسان اشغال کرده بود. دراز کشیده بود و چنان گسترده بود که هر چه نگاه میکردی عظمتش انتها نداشت. انسانی که میدانستم انسان است اما شبیه انسان اینجایی نبود. نگاهش که میکردم ریخت انسانی نامحدود داشت ولی صورت وتن و بدنش خاک تیرهی حاصلخیزی بود که کرتبندیهای […]
ادامه مطلب -
خرده شیشهدارها
بعضی از آدمها فلزشان خراب است. هرقدر هم که بالا و پایین بروند غیر از ناجنسی صفت درخوری برای تعریفشان نمییابم. دراینباره بسیار فکر کردهام. بعضی از افرادی را که با این صفت میشناسم، هر چه کردهام نتوانستهام به تعبیری از بیماری روحی یا روانی ربطشان بدهم. همهچیزشان برجاست. خوب میخورند، خوب میخوابند، تخلیهی هیجانی […]
ادامه مطلب -
پاندول ساعت
هر چقدر شرمآور گاهی خوب است آدم با خودش صادق باشد. خیلی مهم نیست که مشاورهی خانواده خوانده باشی و ده سال در این زمینه کار کرده باشی. مثال معروف را به یاد میآورم: “کوزهگر از کوزه شکسته آب میخوره”. مثل پاندول ساعت میمانم. پنجاه درصدم به سمت راست میرود. پنجاه درصدم به سمت چپ. […]
ادامه مطلب -
کودکی و یادداشتهای روزانه
دیروز بعد از مدتها از خانه بیرون زدم. به خانهی خاله نرگس میرفتم. تنها خالهای که از میان چهار خالهی دیگر با او احساس راحتی و صمیمیت میکنم. تا صبح از هر دری حرف زدیم. از خاطرات کودکی او. از جنگی که آنها را از جنوب آلاخون والاخون کرده بود. از رنجهای گذشته. گذشته! چه […]
ادامه مطلب